فردوسی
در اشعار فردوسی حماسه سرای بزرگ طوسی از شیراز به گونه های مختلف یاد شده است:
دو هفته در این نیز بخشید مرد
سوم هفته آهنگ شیراز کرد
بدان کار شایسته شد سو فرای
یکی پایه ور بود و پاکیزه رای
جهان دیده از شهر شیراز بود
سپهبد دل و گردن افراز بود
سعدی شیرازی
در اشعار فردوسی حماسه سرای بزرگ طوسی از شیراز به گونه های مختلف یاد شده است:
دو هفته در این نیز بخشید مرد
سوم هفته آهنگ شیراز کرد
بدان کار شایسته شد سو فرای
یکی پایه ور بود و پاکیزه رای
جهان دیده از شهر شیراز بود
سپهبد دل و گردن افراز بود
سعدی شیرازی
خوشا سپیدهدمی باشد آنکه بینم باز ×××× رسیده بر سر الله اکبر شیراز
بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین ×××× که بار ایمنی آرد نه جور قحط و نیاز
نه لایق ظلماتست بالله این اقلیم ×××× که تختگاه سلیمان بدست و حضرت راز
هزار پیر و ولی بیش باشد اندر وی ×××× که کعبه بر سر ایشان همی کند پرواز
به ذکر و فکر و عبادت به روح شیخ کبیر ×××× به حق روزبهان و به حق پنج نماز
که گوش دار تو این شهر نیکمردان را ×××× ز دست ظالم بد دین و کافر غماز
به حق کعبه و آن کس که کرد کعبه بنا ×××× که دار مردم شیراز در تجمل و ناز
هر آن کسی که کند قصد قبةالاسلام ×××× بریده باد سرش همچو زر و نقره به گاز
که سعدی از حق شیراز روز و شب میگفت ×× که شهرها همه بازند و شهر ما شهباز
سعدی > مواعظ > قصاید فارسی > برگشت به شیراز
بدیده بار دگر آن بهشت روی زمین ×××× که بار ایمنی آرد نه جور قحط و نیاز
نه لایق ظلماتست بالله این اقلیم ×××× که تختگاه سلیمان بدست و حضرت راز
هزار پیر و ولی بیش باشد اندر وی ×××× که کعبه بر سر ایشان همی کند پرواز
به ذکر و فکر و عبادت به روح شیخ کبیر ×××× به حق روزبهان و به حق پنج نماز
که گوش دار تو این شهر نیکمردان را ×××× ز دست ظالم بد دین و کافر غماز
به حق کعبه و آن کس که کرد کعبه بنا ×××× که دار مردم شیراز در تجمل و ناز
هر آن کسی که کند قصد قبةالاسلام ×××× بریده باد سرش همچو زر و نقره به گاز
که سعدی از حق شیراز روز و شب میگفت ×× که شهرها همه بازند و شهر ما شهباز
سعدی > مواعظ > قصاید فارسی > برگشت به شیراز
سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد ×××× مفتی ملت اصحاب نظر باز آمد
فتنهی شاهد و سودا زدهی باد بهار ×××× عاشق نغمهی مرغان سحر باز آمد
تا نپنداری کشفتگی از سر بنهاد ×××× تا نگویی که ز مستی به خبر بازآمد
دل بیخویشتن و خاطر شورانگیزش ×××× همچنان یاوگی و تن به حضر بازآمد
سالها رفت مگر عقل و سکون آموزد ×××× تا چه آموخت کز آن شیفتهتر بازآمد
عقل بین کز بر سیلاب غم عشق گریخت ×××× عالمی گشت و به گرداب خطر بازآمد
تا بدانی که به دل نقطهی پابرجا بود ×××× که چو پرگار بگردید و به سر بازآمد
وه که چون تشنهی دیدار عزیزان میبود ×××× گوییا آب حیاتش به جگر بازآمد
خاک شیراز همیشه گل خوشبوی دهد ×××× لاجرم بلبل خوشگوی دگر بازآمد
پای دیوانگیش برد و سر شوق آورد ×××× منزلت بین که به پا رفت و به سر بازآمد
میلش از شام به شیراز به خسرو مانست ×××× که به اندیشهی شیرین ز شکر بازآمد
جرمناکست ملامت مکنیدش که کریم ×××× بر گنهکار نگیرد چو ز در بازآمد
چه ستم کو نکشید از شب دیجور فراق ×××× تا بدین روز که شبهای قمر بازآمد
بلعجب بود که روزی به مرادی برسید ×××× فلک خیره کش از جور مگر بازآمد
دختر بکر ضمیرش به یتیمی پس از این ×××× جور بیگانه نبیند که پدر بازآمد
نی چه ارزد دو سه خر مهره که در پیلهی اوست ×× خاصه اکنون که به دریای گهر بازآمد
چون مسلم نشدش ملک هنر چاره ندید ×××× به گدایی به در اهل هنر بازآمد
حافظ شیرازی
فتنهی شاهد و سودا زدهی باد بهار ×××× عاشق نغمهی مرغان سحر باز آمد
تا نپنداری کشفتگی از سر بنهاد ×××× تا نگویی که ز مستی به خبر بازآمد
دل بیخویشتن و خاطر شورانگیزش ×××× همچنان یاوگی و تن به حضر بازآمد
سالها رفت مگر عقل و سکون آموزد ×××× تا چه آموخت کز آن شیفتهتر بازآمد
عقل بین کز بر سیلاب غم عشق گریخت ×××× عالمی گشت و به گرداب خطر بازآمد
تا بدانی که به دل نقطهی پابرجا بود ×××× که چو پرگار بگردید و به سر بازآمد
وه که چون تشنهی دیدار عزیزان میبود ×××× گوییا آب حیاتش به جگر بازآمد
خاک شیراز همیشه گل خوشبوی دهد ×××× لاجرم بلبل خوشگوی دگر بازآمد
پای دیوانگیش برد و سر شوق آورد ×××× منزلت بین که به پا رفت و به سر بازآمد
میلش از شام به شیراز به خسرو مانست ×××× که به اندیشهی شیرین ز شکر بازآمد
جرمناکست ملامت مکنیدش که کریم ×××× بر گنهکار نگیرد چو ز در بازآمد
چه ستم کو نکشید از شب دیجور فراق ×××× تا بدین روز که شبهای قمر بازآمد
بلعجب بود که روزی به مرادی برسید ×××× فلک خیره کش از جور مگر بازآمد
دختر بکر ضمیرش به یتیمی پس از این ×××× جور بیگانه نبیند که پدر بازآمد
نی چه ارزد دو سه خر مهره که در پیلهی اوست ×× خاصه اکنون که به دریای گهر بازآمد
چون مسلم نشدش ملک هنر چاره ندید ×××× به گدایی به در اهل هنر بازآمد
حافظ شیرازی
خوشا شیراز و وضع بیمثالش ×× خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله ×× که عمر خضر میبخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلا ×× عبیرآمیز میآید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی × بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آن جا ×× که شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولی شنگول سرمست ×× چه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد ×× دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا را ×× که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر× نکردی شکر ایام وصالش
حافظ > دیوان اشعار > غزلیات
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم ×× مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو ×× آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم
من آدم بهشتیم اما در این سفر ×× حالی اسیر عشق جوانان مه وشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز ×× استادهام چو شمع مترسان ز آتشم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن ×× من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام× حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت × چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست× گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست ×× آیینهای ندارم از آن آه میکشم
حافظ > دیوان اشعار > غزلیات
ز رکن آباد ما صد لوحش الله ×× که عمر خضر میبخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلا ×× عبیرآمیز میآید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی × بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آن جا ×× که شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولی شنگول سرمست ×× چه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد ×× دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا را ×× که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر× نکردی شکر ایام وصالش
حافظ > دیوان اشعار > غزلیات
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم ×× مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو ×× آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم
من آدم بهشتیم اما در این سفر ×× حالی اسیر عشق جوانان مه وشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز ×× استادهام چو شمع مترسان ز آتشم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن ×× من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام× حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت × چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست× گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست ×× آیینهای ندارم از آن آه میکشم
حافظ > دیوان اشعار > غزلیات
وصال او ز عمر جاودان به ×× خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم × که راز دوست از دشمن نهان به
به داغ بندگی مردن بر این در ×× به جان او که از ملک جهان به
خدا را از طبیب من بپرسید ×× که آخر کی شود این ناتوان به
گلی کان پایمال سرو ما گشت × بود خاکش ز خون ارغوان به
به خلدم دعوت ای زاهد مفرما ×× که این سیب زنخ زان بوستان به
دلا دایم گدای کوی او باش ×× به حکم آن که دولت جاودان به
جوانا سر متاب از پند پیران ×× که رای پیر از بخت جوان به
شبی میگفت چشم کس ×× ز مروارید گوشم در جهان به ندیده ست
اگر چه زنده رود آب حیات است ×× ولی شیراز ما از اصفهان به
سخن اندر دهان دوست شکر ×× ولیکن گفته حافظ از آن به
عبید زاکانی
به شمشیرم زد و با کس نگفتم × که راز دوست از دشمن نهان به
به داغ بندگی مردن بر این در ×× به جان او که از ملک جهان به
خدا را از طبیب من بپرسید ×× که آخر کی شود این ناتوان به
گلی کان پایمال سرو ما گشت × بود خاکش ز خون ارغوان به
به خلدم دعوت ای زاهد مفرما ×× که این سیب زنخ زان بوستان به
دلا دایم گدای کوی او باش ×× به حکم آن که دولت جاودان به
جوانا سر متاب از پند پیران ×× که رای پیر از بخت جوان به
شبی میگفت چشم کس ×× ز مروارید گوشم در جهان به ندیده ست
اگر چه زنده رود آب حیات است ×× ولی شیراز ما از اصفهان به
سخن اندر دهان دوست شکر ×× ولیکن گفته حافظ از آن به
عبید زاکانی
مرا دلیست گرفتار خطهی شیراز ×× ز من بریده و خو کرده با تنعم و ناز
خوش ایستاده و با لعل دلبران در عشق ×× طرب گزیده و با جور نیکوان دمساز
گهی به کوی خرابات با مغان همدم ×× گهی معاشر و گه رند و گاه شاهدباز
همیشه بر در میخانه میکند مسکن ×× مدام بر سر میخانه میکند پرواز
به روی لاله رخانش گمانهای نکو ×× به زلف سرو قدانش امیدهای دراز
شده برابر چشمش همیشه گوشهنشین ×× مدام در خم محراب ابروئی به نماز
امیدوار چنانم که آن خجسته دیار ×× به فر دولت سلطان اویس بینم باز
معز دولت و دین تاجبخش ملک ستان ×× خدایگان جهان پادشاه بنده نواز
عبید وار هر آنکس که هست در عالم ×× دعای دولت او میکند به صدق و نیاز
اين حسام عاشق و دلداده روي مه اوست ×× كشته ي روي نگار و رخ مه پيكر اوست
عبيد زاكاني > ديوان اشعار > غزل
رفتم از خطهی شیراز و به جان در خطرم ×× وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم
میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل ×× زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم
گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش ×× گاه چون غنچهی دلتنگ گریبان بدرم
من از این شهر اگر برشکنم در شکنم ×× من از این کوی اگر برگذرم درگذرم
بیخود و بیدل و بییار برون از شیراز ×× «میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم»
قوت دست ندارم چو عنان میگیرم ×× «خبر از پای ندارم که زمین میسپرم»
این چنین زار که امروز منم در غم عشق ×× قول ناصح نکند چاره و پند پدرم
ای عبید این سفری نیست که من میخواهم × میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
استاد شهریار
باز شد روزنی از گلشن شیراز به من ×× میکشد نرگس و نارنج سری باز به من
سروناز ارم از دور به من کرد سلام ×× جای آن را که چنان سرو کند ناز به من
افق طالع من طلعت باباکوهی است ×× کو فروتابد از آن کوه سرافراز به من
بانی کلک فریدون به قطار از شیراز ×× بار زد قافلهی شکر اهواز به من
با سر نامه گشودم در گنجینهی راز ×× که هم از خواجه گشوده است در راز به من
شمعی از شیخ شکفته است شبستان افروز ×× گر چه پروانه دهد رخصت پرواز به من
شور عشقی که نهفته است در این ساز غزل ×× عشوهها میدهد از پرده شهناز به من
دل به کنج قفس از حسرت پروازم سوخت ×× گو همآواز چمن کم دهد آواز به من
شهریارا به غزل عشق نگنجد بگذار ×× شرح این قصهی جانسوز دهد ساز به من
خوش ایستاده و با لعل دلبران در عشق ×× طرب گزیده و با جور نیکوان دمساز
گهی به کوی خرابات با مغان همدم ×× گهی معاشر و گه رند و گاه شاهدباز
همیشه بر در میخانه میکند مسکن ×× مدام بر سر میخانه میکند پرواز
به روی لاله رخانش گمانهای نکو ×× به زلف سرو قدانش امیدهای دراز
شده برابر چشمش همیشه گوشهنشین ×× مدام در خم محراب ابروئی به نماز
امیدوار چنانم که آن خجسته دیار ×× به فر دولت سلطان اویس بینم باز
معز دولت و دین تاجبخش ملک ستان ×× خدایگان جهان پادشاه بنده نواز
عبید وار هر آنکس که هست در عالم ×× دعای دولت او میکند به صدق و نیاز
اين حسام عاشق و دلداده روي مه اوست ×× كشته ي روي نگار و رخ مه پيكر اوست
عبيد زاكاني > ديوان اشعار > غزل
رفتم از خطهی شیراز و به جان در خطرم ×× وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم
میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل ×× زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم
گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش ×× گاه چون غنچهی دلتنگ گریبان بدرم
من از این شهر اگر برشکنم در شکنم ×× من از این کوی اگر برگذرم درگذرم
بیخود و بیدل و بییار برون از شیراز ×× «میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم»
قوت دست ندارم چو عنان میگیرم ×× «خبر از پای ندارم که زمین میسپرم»
این چنین زار که امروز منم در غم عشق ×× قول ناصح نکند چاره و پند پدرم
ای عبید این سفری نیست که من میخواهم × میکشد دهر به زنجیر قضا و قدرم
استاد شهریار
باز شد روزنی از گلشن شیراز به من ×× میکشد نرگس و نارنج سری باز به من
سروناز ارم از دور به من کرد سلام ×× جای آن را که چنان سرو کند ناز به من
افق طالع من طلعت باباکوهی است ×× کو فروتابد از آن کوه سرافراز به من
بانی کلک فریدون به قطار از شیراز ×× بار زد قافلهی شکر اهواز به من
با سر نامه گشودم در گنجینهی راز ×× که هم از خواجه گشوده است در راز به من
شمعی از شیخ شکفته است شبستان افروز ×× گر چه پروانه دهد رخصت پرواز به من
شور عشقی که نهفته است در این ساز غزل ×× عشوهها میدهد از پرده شهناز به من
دل به کنج قفس از حسرت پروازم سوخت ×× گو همآواز چمن کم دهد آواز به من
شهریارا به غزل عشق نگنجد بگذار ×× شرح این قصهی جانسوز دهد ساز به من
استاد شهریار
سلام ای شهر شیخ و خواجه شیراز | سلام ای مهد عشق و مدفن راز | |
سلام ای قبله تقدیس و تقوا | سلام ای قلعهٔ سیمرغ و عنقا | |
سلام ای شهر عشق و آشنایی | سلام ای آشیان روشنایی | |
بهار پوستانت بیزمستان | دعایت کرده سعدی در گلستان | |
که یارب پارس را مهد امان دار | به سعدی برج طالع تو امان دار | |
به تیر این دعا پیر دلآگاه | مغول را کرد دست فتنه کوتاه | |
دل و دلبستهٔ ایران توباشی | گل و گلدستهٔ ایران توباشی | |
اگر من دیهقان یا شهریارم | گدای عشق این شهر و دیارم |
اوحدی مراغهای
نشنود از پرده کس آواز من | تا نکند راست لبش ساز من | |
چند ز شیراز و ز رومم،دگر | رخت به روم آور و شیراز من |
بابا طاهر
صفا هونم صفا هونم چه جابی | که هر یاری گرفتم بیوفا بی | |
بشم یکسر بتازم تا به شیراز | که در هر منزلی صد آشنا بی |
سنایی
چشم بگشا و فرق کن آخر | عنبر از خاک و شکر از شیراز |
بهار
بود آیا که دگر بار به شیراز رسم | بار دیگر بمراد دل خود باز رسم | |||
هست راز ازلی در دل شیراز نهان | خرم آنروز که کس بر سر آن راز رسم | |||
برسر مرقد سعدی که مقام سعداست | بسته دست ادب و جبهه قدمساز رسم | |||
همت از تربت حافط طلبم وز مددش | مست و مستانه به خلوتگه اعزاز رسم |
برگرفته از ویکی پدیا فارسی و shiraz-fars.com
23 آبان 89.
0 نظرات:
ارسال یک نظر